چهارشنبه نوشت

روزهای چهارشنبه ام.

صبح ساعت ۸کلاس دارم که معمولا نمیرم!چون که زیرا

با ساعت خوابم تداخل داره:دی

همین استادساعت ۱۰هم کلاس داره!که من درعوضش کلاس ساعت۱۰رو میرم:)

البته اون رو هم کامل نمیرم!چون که زیرا

ساعت۱۱ میرم انجمن...

(به استادمون میگم:استادواسه من حضوربزنید!باید برم:دی

میگه:خیلی پورویی!

من:میدونم:)))

 

بعدم تربیت بدنی دارم!امروز اولین جلسه اش بود!نوشته بود کلاس در سالن بدنسازی!

(دوساله دانشجوی این دانشگام!تا الان اصن این سمت دانشگاه(دانشکده ورزش)نرفته بودم!

اصن نمیدونستم سالن بدنسازی و تنیس هم داره!البته یه بار رفته بودم استخر دانشگاه رو.

ولی این سالن ها رو ندیده بودم:دی)

چقدر کلاس تربیت بدنی مون باحال بود!برخلاف تصورم:)

بعدم معماری کامپیوتر که درس خیلی جذابیه!!!!!!

الانم یه عدد آدم خسته کوفته ام!  که اینجام:)))

 

 

 

 

عادت!

شما هم از راه که وارد خونه میشد!

اولین جایی که میرید آشپزخونه اس!(یخچال)

یا فقط من اینجوری ام!!!:۱

ترسم از حیوونات:)

صبحی که اومدم بیرون!

سمت چپ کوچه یکی داشت ماشینش رو میشست!!

سمت راست هم یه خروس بود!!

میخواستم ازسمت چپ برم!خیس میشدم!

از سمت راست هم که اصلا و ابدا:دی

آخر وسط کوچه واستادم:))

بعدایشون!مراحل شستشوی ماشینشونو یه چند ثانیه متوقف کردن!تامن رد شم:)))

 

+بچه که بودم دوتا اردک داشتم!اما همیشه هم میترسیدم ازشون:)

دو را دور نگه داری شون میکردم!

یه دفعه داشتم تو حیاط راه میرفتم!دیدم این دوتا اردکا هم پشت سرم دارن میان!

هرچی تندتر میرفتم اینا تندتر میومدن!

عاغا ما رو  داری!!یه جیغ و دادی راه انداخته بودم که نگوووو:)))

مثله این کلیپ.البته این همه نبودن دیگه:دی

خیلی بامزه است:کلیک

 




ادامه نوشته

هی میخوام یه چی بگم!ولی نمیتونم:)))

همش میخوام یه مطلبی رو بگم!

اما نمیدونم چطوری بنویسم!!!

اصن بنویسمش؟!!!!!!!!


یکی از عادت هام!

وقتی ذهنم درگیره!

یه کتاب برمیدارم!اصنم مهم نیست چی باشه!

همینطوری شروع میکنم!به خوندنش!

هیچی هم از اون کتابی که خوندم حالیم نمیشه!

جدیدن! دیگه کتاب ور نمیدارم!

میام وبلاگ ها رو میخونم!

فک کنم یه دو سه دوری لیست وبلاگ دوستان رو خوندم!

+آپ کنید دیگه!!!

اینم از آخرو عاقبت بازی با بچه ها!

بهش کاغذ دادم نقاشی بکشه!

بعد میگه:بزار واست پستش کنم:)

میگم:مثلا من آقای پست چی ام!

میگه:تو که سبیل نداری!

کصااااااافد با ماژیک واسم سبیل کشیده:D

پاک هم نمیشه!

من فردا میخوام برم دانشگاه خوووو:D

من=جنازه

دیشبی که تا ساعت3 داشتم با دختردایی ام حرف میزدم:))

صبح ام ساعت 8 کلاس داشتم تا 6 عصر!پشت سر هم:(

تازه ساعت7رسیدم خونه!خسته کوفته!از اون مسقطی ها که عکسش رو تویکی ازپست ها گذاشته بودم!

درست کردم!واسه دایی ام اینا که امشب خونه مون دعوت بودن!

بعد دختردایی شرو فضولم!قشنگ!خیلی شیک و مجلسی!دستش رو زد!همه شو خراب کرد:(

تو روحش صلوات:دی

پ.ن:خیلی شکلات میخورد!بهش میگم:اینقدرشکلات نخور!صورتت جوش میزنه!میشی شکلِ دون دونِ نادون:دی

کصااااااافد رفت به مامانش گفت:مهندس بهم میگه:دونِ دونِ نادون:دی

لوازم ضروری برای ادامه حیات

الان بهم پیام داده!

لوازم ضروری یادت نره:

هندزفری،لپ تاپ،شارژرگوشی،هندزفری اضافی(محض احتیاط)شارژر لپ تاپ،سیم اضافی،پاستیل!

اینا جزء لوازم ضروری به حساب میاد :)))


عجب بدبختی گیر کردیما!

شنبه کلی کار دارم!

دختر دایی ام گیر داده!

که امشب بیا خونه مامانجانشون بمونیم!

نمیدونم باز چه نشتی انداخته!

میخواد کم کم بگه:دی

خاطرات قدیمی2

داشتم کمدم رو مرتب میکردم که چشمم افتاد به دفترخاطراتم

قبلنا خاطراتم رو مینوشتم:)))

بجز اون! یه دفتر دیگه هم داشتم که دوستام واسم یادگاری مینوشتن:)

خوندنشون الان! بهم یه حسِ خوبی داد

از بعضی دوستانم چندسالی هست که اصن خبر ندارم:(

و با بعضی ها هنوزم رفیقم:)

این رو دبیر ریاضی اول راهنمایی ام برام نوشته!خیلی دوستش داشتم!فقط دبیرم نبود،بهترین دوستمم بود:)

این هم واسه یکی از خوش خط ترین دوستام بود.یه مدت هم باهام خط کار میکرد.

این یکی صفات دوست خوبی که نوشته!منو کشت اصن:))))))

این یکی بهترین دوستم نوشته واسم!که الان دو سه سالی هست ازش بیخبرم!مشهد ان،به من میگفت:نفسم، مثله پسرا بود اخلاقش!!!!!!!:)

این هم طبق گفته دوستم عکس بزرگی های منه!!خخخخخخخخ

حالا رو چه حسابی فک کرده بود من بزرگی هام این شکلی میشه!نمیدوم:))

خاطرات قدیمی1

چقدر امروز خاطرات قدیمی برای من زنده شد!

اول صبح ام،با دیدن یه دوست قدیمی شروع شد!

صمیمی ترین دوست دوره دبستانم!

امروز مراسم ازدواجش بود:))

حکایت منم شده!حکایت حسنی به مکتب نمیرفت!وقتی میرفت جمعه میرفت:))

این همه راهو رفتم دانشگاه! 

دیدم!امروز تو دانشگاه ما آزمون کارشناسی ارشد میباشد!

و کلاس مون تشکیل نشد:(




عکس یادگاری

عکس فوق:

عکس منو جوجه اس.:)))

خوش تیپ افتادیم.نه؟؟؟

پرستیژ مهندسی رو حال کنید فقط

عقده ای شدم دیگه

اینقدر دوست دارم!خاله بشم:))

بعد بچه های خواهرمو هی اذیت کنم :دی

بچه های مردمو که نمیشه!اذیت کرد!

بچه خودمم که دلم نمیاد اذیتش کنم!

هعیییییی:(


پ.ن:کیا خاله شدن؟؟؟اعلام کنن؟

من یکم اذیتشون کنم!عقده هام خالی شه!

مظلوم نمایی

قیافه من وقتی مامانم میگه:

امروز شستن،ظرفا با تو

آخرشم مینویسم شون:)

هرکس به طریقی دلِ ما میشکند

+حالا خوبه تنوع زیاده:/

اعتراف

یه اعتراف:

صبحی، کلی پستِ مینیمال غمیگن نوشتم 

که ثبتش نکردم!

ولی خیلی دوست دارم ثبت شون کنم:(


واینگونه روح ما شاد میشه

دقیقن هر وقت"فائزه" بهم پیام میده ،شارژ ندارم جوابشو بدم:دی

هر وقت ها!

اصن رد خور نداره:))

پ.ن:الان شروع کرد به فحش دادن:)))

چقدر شبیه...

تلویزیون الان داره!سریال "شوق پرواز" رو نشون میده

چقدر قیافه"شهاب حسینی"تو این فیلم شبیه دادشمه!خیلی

اصن انگار فتوکپی،برابر اصلشه.

پارسال که این سریال رو می دیدم!قسمت آخرش اینقدر گریه کردم!که صبح چشمام پف کرده بود.

پ.ن:الان ام قسمت آخرشه!طاقت دیدن قسمت آخرش رو ندارم.

لبخندتلخ

مونالیزا داره،میخنده.

اما....

آیا خوشحاله؟؟؟؟

پ.ن: این روزها پر از لبخندهای تلخ شده ام.

روحا هم روح شون شادمیشه عایا؟؟؟

یه وبلاگی بود!!

واسه یه روحِ سرگردان بود!

دیگه نیستش:/

پ.ن:روحش شاد ویادش گرامی باد:دی

اینجا که برف نیومد ولی...

                         

اینجا که برف نیومد،من پست برفی بزارم!!

ولی دیشبی دادشم این عکس رو واسم فرستاد:)

(مهم نیّته!که من میخواستم یه پست برفی بزارم:))))


صبح به خیر

                  

اینقدر بدم میاد!

وقتی صبح زود کار ندارم!

ولی مثل خنگولا! صبح زودبیدارمیشم:)))

پ.ن:حوصله ام سررفت!گفتم بیام یه سلامی عرض کنم:دی

!

یه عکس میخواستم بزارم!

دوساعته داره!داره آپلودش میکنه:/

انگار میخواد هسته اتم بشکافه!!

بیخیالش شدم!!

ذهنم درگیره

ذهنم خیلی درگیره.

نمیتونم نظر را رو جواب بدم!شرمنده:(

ایشاالله بعدأ جواب میدم:)

پ.ن:اگه بخوام!الگوریتم رو تغییریدم!کلِ برنامه کلاسی ام  رو باید عوض کنم:(


ملت چه کار راه اندازه شدن!!!

با اجازتون! واسه کار اداری که داشتم!یه سر،پاس ام دادن!ساختمان مرکزی:(

اول رفتیم آموزش میگه:برو ساختمان مرکزی اتاق131،رفتم اونجا رو در نوشته به اتاق141 مراجعه شود:(

بعد به من میگن!مردم آزار! بابا اینا دست ما رو از پشت بستن:))

باوجود اینکه،سرشون شلوغ بود!!چقدر تحویل گرفت مارو:)))))

هی میگفت! بشینید،الان کارتونو انجام میدم!منم واستاده بودم!!

عاخه صندلی ارباب رجوع دقیقأ تو نور آفتاب بود!اینم گیر داده بود!

تو رو دربایسی موندم!مجبورشدم بشینم!آفتاب تو چشم ام بود!!!

تو مسیربرگشت،گفتم یه سر هم بریم آموزش!دوستم کار داشت!

درکمال ناباوری!مسئول آموزش گفت:بیا واست حذفو اضافه ها رو انجام بدم:))

امروز واسه بچه های مهمان سایت بازه!ولی من براتون انجام میدم!به کسی نگین:))

رفتم پیش مدیرگروه!یه درسی واسه ترم بعدِمونه!اما من این ترم میخوام بردارم!گفتم:میشه؟؟

گفت:بردار!ولی به کسی نگین من اجازه دادم بردارین:))

پ.ن:ملت چقدر امروز کار راه انداز شده بودن!!!!!!!!!


بازم خدا رو شکر...

فردا باید واسه حذفو اضافه ها برم آموزش(بعضی کلاسام روالان فهمیدم استادش خوب نیست)

تا ترم قبل سه تا درس رو میتونستیم حذف کنیم و برداریم!این ترم گویا فقط 2درس رو میتونیم:(

اگه بیشتر بخوایم!باید آموزش دانشکده واسمون انجام بده:(((

یکی از جاهایی که اصن خوشم نمیاد ازش،آموزش دانشکده است:/

اصن کارآدمو انجام نمیدن!!اگرم زیاد ازشون سوال بپرسی! عصبانی میشن!!

درحالی که شغل شون همینه!پاسخ دادن به سوالای دانشجوها! اما....دریغ:/

حالا بازم خدا رو صدهزار مرتبه شکر که پاسمون ندادن به ساختمان مرکزی!اگه کارت اونجا بیوفته که دیگه هیهاته:(((

پ.ن:تنها کادر آموزشی که همیشه کار دانشجوها رو راه می اندازه و من ازش راضی ام! مسئول کتابخونه مونه!خیلی کارش درسته!

نمیدونم

صبحی که میخواستم برم دانشگاه!

تازه فهمیدم!تو این مدتی که تعطیل بودم!چه دخترشلخته ای شدم:((

یه دونه روسری اُتو کرده تو کمدم نداشتم:(

یعنی بودا اما روسری که میخواستم اُتو نداشت:(

از بعدظهری!دارم کمدامو مرتب میکنم و اُتو میکنم:)


پ.ن:برخلاف انتظارم کلاسا تشکیل شد امروز!!!

تعطیلات تموم شد دیگه!!

صلوات بفرستین:

بألاخره فردا میخوام برم دانشگاه:))))

پ.ن:اینم عکس دانشکده مونه!