بیخیال، عنوان ندارد!مگه همه چی باید عنوان داشته باشه!!!
ظهری اومدم بیرون!دایی ام داشت پنجره های همسایه روبرو(خونه مادرخانمش) رو تمیز میکرد:دی
کوچه خلوت بود!رفتم زیر پنجره یهوووو گفتم پــــــــــــــــــــــــــــــــــــخ:دی
بیچاره نزدیک بود بیوفته:))))
بهش میگم:بعدش،برو خونه ما!مامانجان اینجاست!قراره برن مبل بخرن.
میگه:ای بابا!عجب گیری کردیم از دستِ این خانما:)))
بیچاره دایی ام هم پسربزرگِ،هم داماد بزرگ!همه کارای اینور و انورو باید انجام بده
+جلو دانشکده مهندسی شیمی!کلی سبزه عید گذاشته بودن،بعد کلاس نگهبان دانشکده گفت:
چرا اینا رو برنمیدارید واسه شما گذاشتیم:)))
چه کارا میکنن!دستو دل باز شدن.جشن هم گرفته بودن امروز.
مشکوک میزنه!!!!![آیکونه مهندسایی که محبت ندیدن!همه چی مشکوکه واسشون]:دی
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۲ ساعت 19:42 توسط خانم مهندس
|