8/30

بعدظهری رفتم بازار،هوا به شدت سرد بود!!هعی باخودم میگفتم عاخه بابات خوب!!ننه ات خوب!!!کی تو این هوای سرد میرفته بازار که تو رفتی؟!!!!!!هیچی هم نخریدم!!!بجز یه شونه و روسری:دی

نیت اصلی ازبازار خریدکتابم بود!!که اونم تموم کرده بودن:دی

بعد دیدم هواخیلی سرده نمیشه دیگه موند،بیرون!!رفتیم (بامامانم رفته بودم)خونه مادربزرگم.

مادربزرگم یه انـــــــــــــــــــــــــــــار واسم آورده بود!! اندازه ی یه هندونه بود:دی

یعنی به سر مُرده میزدی بلندمیشد واست بندری میرقصیدی:دی

هی ام میگفت!! انارو پوست کن!!عجب گیر افتادیم ها!!میگم:مامانجان این انارخانوادگیه(بس که بزرگ بود)بعد من یه نفره چجوری بخورمش.والا

هیچی دیگه نسشتم،دونه اش کردم،(دستامم نشسته بودم:دی.به جان بچه ام دستام تمیس بود!هفته پیش شسته بودم دیگه!:دی)بعد توچندتاپیاله ریختم واسه همه آوردم(اینقدرآدم بخشنده ایم من)

                    


بیچاره عمه ها

عمه کیست؟؟

از لحاظ ارتباط فامیلی خواهرپدراست.همان خواهری که به دلسوز بودن برای برادر معروف است!والبته همدم همیشگی ،وسنگ صبور و محرم راز های برادرش!!!

اما همه ی اینها تا وقتی که برادرش ازدواج نکرده!!به محض ازدواج! ورق برمیگردد!واولین اسمی که روت گذاشته میشه"خواهرشوهر"که این روزا معنی این کلمه یعنی موجودی خبیثکه نه تنها به فکر بردارش نیست!!!!سعی در برهم زدن آرامش او نیز دارد!!!

این اولین اسمی که بر رویتان گذاشته میشود!!!!والبته بازهم کمی میشود با این کنارآمداما وقتی که برادرتان صاحب فرزندمیشود!!دومین اسم هم براتون گذاشته میشه"عمه"

واینجاست که دیگه شما بیچاره میشوید!!:دی

عمه ی بیچاره که روز همان خواهر دلسوز بود و حال نمیدانم چه شده و به کدامین جرم باید تقاص اشتباهات برادر زاده اش راهم پس بده:دی.تازه سرآخرهم برادرزاده گرام میگوید:عمه؟؟!!!ایششششش!

مثال های ازمسئولیت های عمه های بدبخت:

1. جواب همه حرف‌های بدی که می‌زنند. مثال: عمته … 

2. جواب همه محبت‌هایی که می‌کنید. مثال: به درد عمه‌ات می‌خورد 

3. توجیه کلیه بی‌قوارگی‌ها / رفتارهای نامتناسب شما. مثال: به عمه‌ات رفتی.


پ.ن:همیشه از این بابت استرس داشتم که نکنه برادرزادم منو دوست نداشته باشه:/

من که خاله نداشتم وخاله هم نمیشم!!!عمه هامو دوست دارم ولی نه اونقدارا!!

من از الان دلم واسه برادرزاده نداشتم قیـــــــــــــــــــــــــــژ میره!!وخیلی دوستش دارم.

یعنی ممکنه برادرزده ام منو دوست نداشته باشه؟؟؟:/

افسرده شدم:دی



شروع امتحانات میانترم

                      

از این هفته تا آخر آذر هرهفته امتحان دارم!!و تعطیلات آخرهفته ام پَر:/

بعدشم که امتحانای ترمه، بازم تعطیلات پَر:/

پ.ن:به شخصِ فصل امتحانا که میشه همه چیز واسم جذاب میشه!!حتی اخبارعلمی فرهنگی هم رو هم میشینم نگاه میکنم!!دیگه رمان خوندنوکتابای غیردرسیو ایناکه جای خود داره:/

حتی نگاه کردن به پُرزهای قالی هم واسم جذاب میشه!!گاهی ساعت هامیشینم وبه پُرزهای فرش نگاه میکنم:دی

کلن همه چیز واسه آدم جذاب میشه جز درس:دی

یه داستان جالب و آموزنده

یه داستان،داستان که نه!خاطره(رو جلدکتاب نوشته خاطره) رو داشتم میخوندم!بنظرم این یکیش جالب اومد!یعنی من خوشم اومد!گفتم تو وب بذارم!!!

حقّأکه تو محققی:

عالم بزرگوارشیعه مرحوم محقق درخواب دید که کسی به او میگوید:فرداصبح،به اولین کسی که واردمسجدشداحترام کن.

ازخواب برخاسته هنگام صبح به مسجدرفت،دیدسگی وارد شد.آقاسگ را از مسجدبیرون راند.شب بعدمجددأ درخواب به اوگفتند:مگربه تو نگفتیم اولین موجودی که واردمسجدمیشوداحترام کن؟؟روز دوم که واردمسجدشدبازسگی آمد او هم سگ را ازمسجد بیرون کرد.تاچندروز این واقعه تکرار شدومحقق به وظیفه اش عمل میکردومیفرمود:من بیداری را فدای خواب نمیکنم،از نظرفقهی سگ نجس است ونبایدگذاشت واردمسجدشود.

پس ازآن به اوخطاب شد:"حقاکه تومحققی"

استعدادهای نهفته دانشجویان

کلاس ریاضی مهندسی امروز:

جمعیت اصلی کلاس45نفر!!!!!!! تعدادافراد حاضر درکلاس25نفر!

نکته ی جالب ماجرا:استاد وقتی داشت حضورغیاب میکرد واسه هیچکی غیبت نخورد!!

جل الخالق!

غارنشینان و دانشگاه هیولاها

خیلی وقت بود که انمیشن "غارنشینان2013"و "دانشگاه هیولاها"رو گرفته بودم!

اما چون خورد تو محرم نگاه نکردم!

صبحی دو ساعت زودتر از همیشه بیدارشده بودم!!!!خوابمم نمیبرد:(

نشستم این دوتا انمیشنو نگاه کردم:)))))

خدایی خیلی باحال بود!مخصوصن "غارنشینان2013"اصن اگه اینو نبینین 99.99درصدعمرتون به فنارفته:دی

دانشگاه هیولاها هم خوب بود!فقط دوبله اش زیادجالب نبود:/


پ.ن:منم که اصن شنبه امتحان ندارم!!نشستم انمیشن نگاه میکنم:دی

این ترم مشروط نشم بلندصلوات:دی

خلاصه نویس در حد لالیگا

همین الان دوستم اس داد:

"سلام"

بهش میگم:"گفتن کم گوی و گزیده گوی چون دُر ولی نه اینقدر دیگه:دی"

پ.ن:بنده خدا رو ظهری دعوا کردم!!ترسیده بهم زنگ بزن!(الان عذاب وجدان دارم:دی)


+حالا باز این خوبه، یکی از دوستام که وقتی پیام میده باید دو ساعت بشینی رمزگشایی کنی!!!

مثلن میزنه:س.خ؟چه خ؟

س=سلام،خ=خوبی؟،چه خ=چه خبر؟

خلاصه نویسی رو باید از اینا یاد بگیری!!!!دیگه قشنگ یک کلمه رو تا آخرین حدممکن خلاصه میکنن!!


امروز از شدت سر درد نتونستم تو کلاس بمونم!!!

نیم ساعت که از کلاس رد شد!اومدم بیرون:(

حالا اومدم خونه! یه قرص استامینوفن کودئین خوردم!

تازه چشمام گرم شده بود که دوستم زنگ زد بهم که چرا رفتی؟؟چی شدی؟؟!

هنوز تازه باز دوباره چشمام گرم شده!!میبینم اس داده الان کلاس تموم شد!حالا اس بده!!!

عاخه من اگه حالِ اس ام اس دادن داشتم که نمیومدم خونه!!میومدم کلاسو!!

خدایا ما با کیا شدیم 75میلیون؟؟؟!!!

عکس

این پست صرفن برای رو کم کنی  میباشد!!

خدایی دیگه اینا خوب افتاده الکی ایراد نگیرین!!!

تازه همچنان با دوربین بی کیفیت گرفته شده:/

البته عکس های بهترهم داشتم،الان نمیدونم کجاذخیرشون کردم!باید بگردم.

جاده شمال:کلیک

پاییزشمال:کلیک

جاده توسکستان: دقیقن کنار ابرا بودیم!!از جمله جاهایی که توصیه میکنم اصن نرین!!!خیلی خطرناک بود!!من که دیگه نمیرم:دی:کلیک

سدّ کمایستان(واسه ماهی گیری معولن میرن):کلیک

دریا:کلیک

بزرگترین حلزونی که دیدم تاحالا:کلیک

همینجوری:کلیک


+بعدن نوشت: بنظرتون کدوم عکس از بقیه بهتربود؟؟

 

تعزیه خوانی

پ.ن:دیروز رفتم مراسم تعزیه خوانی!!!اولین باری که رفتم 9سالم بودم!دیگه از اون موقع تا حالا نرفته بودم!امروزهم میخوام برم

پ.ن:اون عکسِ هنری بالا رو هم کیف کردین؟؟!!!نمیگم عکاسش کی بوده!!یوخت ریا نشه:دی

مهندس شجاع!!!

صبح در خواب ناز به سرمیبردم که دیدم یه صداییی میاد:"بع ،بع ،بع" :دی

یه لحظه احساس کردم تو روستا دارم زندگی میکنم ،یاشایدم دارم خواب میبینم!!!

باچشمای نیمه باز رفتم پشت پنچره دیدم یه گوسفند تو حیاط داره واسه خودش میچرخه!

پاشدم برم پایین ازش عکس بگیرم!!!!!!!!!! ولی خدایی جرئت نکردم برم نزدیکش!(مهندس دختری شجاع:دی)

آخه بابام نبود!!ترسیدم!!(یوخت نخوردم!کسی هم نیست نجاتم بده:دی)

هرچی هم هی باخودم میگفتم بابا کاریت نداره،آدمخور که نیست ولی جرئت نکردم از پشت درِ شیشه ای جلوِ پله ها جلوتر برم.از پشت شیشه بهش نگاه میکردم!!ایه جوری که انگار تو عمرم گوسفند ندیدم!!!!

ظهری بابام اومد بردش خونه مادربزرگم،(حیاط خونه ما رو که به گندکشید حالانوبتِ اونجاست)

پ.ن:هیچوقت نفهمیدم چرا  مامانم اینا نذر کردن که هرسال عاشورا یه گوسفندبدن به هیئت!!فقط میدونم قضیه ی نذرشون مربوط میشه به دادشم،چون از اون سالی که نذر کردن اسم دادشمم از"شهرام"به"حسین"تغییر کرد!!همیشه کنجکاو بودمو هستم  که بدونم، اما چون احساس میکنم کسی دوست نداره دربارش حرفی بزنه، منم اصراری نمیکنم!!ولی خیلی دوست دارم بدونم قضیه چی بوده:دی(فضولم دیگه چیکارکنم،دست خودم نیست:دی)

پ.ن:کلاسای دانشگاهو چند روزِ  داریم میپچونیم، امروز فهمیدم جلسه قبل که بچه ها نرفتن کلاس،استاد اومده و رو تخته نوشته از همه ی  دانشجوها به علتِ غیبت غیرموجه نیم نمره کم میشود:دی!!الان عذاب وجدان گرفتم:دی

پ.ن:از صبحی مشغول خوندن رمان بودم!!اینقدر کتابِ واسم جذاب بود که نه صبحانه خوردم نه چایی نه...

تازه مامانم گفته بود واسه ظهرسالاد درست کنم که اینقدرمحو داستان شده بودم یادم رفت سالاد درست کنم:/

الان آخراشم:)


                     

                           کلیک کنید-->   در بيان شهادت حضرت علی اصغر (ع)

اینم از امتحان!!خلاص شدم:)

مهندس هم اکنون از امتحان برگشته:دی

خسته،کوفته،نانداره،

چه امتحان طاقت فرسایی داشتم!!

(مهندس درحال مظلوم نمایی کردن):دی


پ.ن:امتحان خوبی بود.اگه 20 نشم حتمن22 میشم:دی

                              

نکاتی پیرامون کله پاچه

پستِ"نظرسنجی"صرفن برای این بود که ببینیم چندنفر کله پاچه رو بانوشابه یا چایی میخورن!!همین!

اینکه کدومش بهتره،یااین که کی درست میگه. اصن مدنظرم نبود.فقط یه آمارگیری بود!

پ.ن: بعضی دوستان لطف کردن ودلیل انتخابشون رو هم گفتن:

"چای نبات بعدش واقعا میچسبه! از نظر طب سنتی هم چون کله پاچه طبع شدیدا سردی داره برای جلوگیری از ایجاد خلط در بدن باید با دارچین میل بشه بعدشم واسه محکم کاری چای نبات نوشیده بشه!!!!"


"با نوشابه زمزم شیشه ای.اگه بیرون هم برف بیاد که دیگه محشره و اگه برف نبود بارون هم راضی م"

"اصولا غذاهای چرب فقط نوشابه کارسازه"

حالا من که تاالان کله پاچه رو باچای نبات نخوردم!!با نوشابه که خوردم خیلی بهم  چسبید!!یشاالله کله پاچه بعدی با چای نبات.

اما درکُل اصلِ کاری کله پاچه س که همه جورش میچسبه:دی

بنده توصیه میکنم هر دو مورد رو امتحان کنید:دی

"اصن آدم از خوردن که ضرر ندیده!!!!!:دی.پس هر دو  رو امتحان کنید!"اینم حدیث امشب!!!از مهندس شکمو:دی

عایا امکان وقوع معجزه هست؟

فردا امتحان فیزیک دارم!!وکمی تا قسمتی بیشترنخوانده ام:دی

چند درصد احتمال وقوع معجزه میباشد که نمره کامل رو کسب کنم:دی

[آیکونِ مهندس منتظرمعجزه نشسته]

این منم شب امتحان اینجا


پ.ن:اگه نمرم کم شه تاچند روز پست نمیزارنم[آیکونِ تهدیدکردن واسه جمع آوری دعای زوری]
 

پ.ن:از اونجایی که میدونم شما بشدت مردم آزار تشریف دارین وتا حالِ ما رو نگیرین روحتون شاد نمیشه!نظرات این پستو بستم!

دماغ سوخته خریداریم:دی

اوه اوه چه بوی دماغ سوخته ای اومد 



نوشابه یا چای نبات؟!

شما کله پاچه رو با نوشابه میخورین یا چای نبات؟؟!!

(به لیوان های نوشابه موجود درعکس دقت شود:دی)

هر زودتر نظرمثبت تون رو اعلام کنید:دی

پ.ن:درضمن  اینم بگم که من به نظردیگران خیلی اهمیت میدم!!ونظرشون برام مهمه!!ولی هرکی نظری مخالف من بده!!نظرش باطل است.والسلام:دی

+نظرات بدون آدرس قبول نیستن!


بلاگفای بد!!

امروز بلاگفا با ما لج افتاده بود!!وبلاگم از صبحی باز نمیشد!!!!

حدیث امشب:بلاگفا خر است

 

پ.ن:بلاگفا حواست باشه!!با من کل نیوفتی که بدمیبینی ها:دی

آدم بایه مهندس کامپیوتر که لج نمیکنه!!یوخت میبینی خدایی نکرده عصبانی میشم میزنم هکت میکنم ها

پ.ن:ازعصری دارم مظلوم نمایی میکنم!!هعی به مامانم میگم دلم دردمیکنه!فک کنم مسموم شدم:دی

بابام اومده خونه میبینم پفک خریده واسم:دی

حالاهعی میگن مسوم شدی پفک نخور!!عجب گیری افتادیم ها!!!!!

میگم غلط کردم حالم خوبه خوبه:دی

این عکس هم صرفا جهت سوزاندن دل حاجی میباشد!و ارزش دیگری ندارد

پ.ن:حالم بده!!!!فک کنم روزای آخرمه دیگه

وصیت:اگه بدی دیدین ازم حق تون بوده واگرخوبی دیدین از دستم دَر رفته!!!ولی درکل حلال کنید:دی

عاقبت فراموشی...

یادم رفته بود واسه سه شنبه هفته دیگه غذا رزرو کنم!!!!!! تاریخش هم دیگه رد شد:/

سه شنبه ها ازصبح تاساعت6پشت سرهم کلاس دارم!! 

دیدم رو بُرد یه برگه زده بودن تحت عنوان"اگریادتان رفته غذا رزوکنید"!!عاغا ماهم تااینو دیدیم زود رفتیم بخونیمش!ببینم چه گلی بایدبه سرکنم:دی

حالا ببینید چی نوشته بود:

فقط تاسه شنبه ساعت9فرصت داریدبرای هفته بعدغذا رزروکنید!اگرعقربه بزرگ ساعت از روی 12 ردشدوساعت از9 گذشت دیگربه خودتان فشارنیاورید.شمابیچاره شدیده اید!وبایدتاهفته بعدگشنگی بکشیدامانگران نباشیدماشما رانتهانمیزاریم و راه هایی رو برای گشنه نماندن برایتان داریم:

1/دراولین فرصت خودتان رابه اتوماسیون آقایان رسانده و منتظرمیمانیدتااتاق خلوت شود.سپس بدون معطلی شروع میکنیدبه گریه وزاری وزدن به سروصورت خود، که وای بیچاره شدم.خاک برسرم شد و...این حرفا!! شایدکمی دلش سوخت وبراتون صبحانه رزرو کرد:دی

2/مجبوریدخودتان غذا درست کنید!و از آنجایی که هم مادانشجویییم وهم شما ووضعیت یکدیگر رو درک میکنیم پس میدانیم آه دربساط نداریدومجبوریدهرسه وعده را نیم رو بخورید که بااحتساب، سه نیمرو شمادرآخرشب یک رو نیم نیمرو میل کرده اید:دی.دراین مرحله میتوانیدبه خودتان امیددهیدکه امگا3بدنم بالامیرود و برایم خوردن نیمرو مفیداست:دی

3/این مرحله برای کسانی است که حتی بودجه برای خریدتخم مورچه هم ندارند چه برسدبه تخم مرغ!دراین مرحله شماسرتان رامثل گربه شرک پایین انداخته وابراز مظلومیت میکنید و وبال گردن دوستان خودمیشویدوازغذای آنهااستفاده میکنید:دی.البته میتوانیددرهر وعده بایک نفرمتفاوت به سلف برویدوخودتان رابه کوچه علی چپ بزنیدو وانمودکنیدکه نمیدانستید غذانداریدتادوستانتان مجبورشوندغذاشونوباشماتقسیم کنن!:دی

4/اگرهیچ کدام ازمراحل بالاجواب ندادمتأسفانه دیگرکارتان تمام است شما100درصدسوءهاضمه میگیرید وازگشنگی میمیرید.امیدوارم به غذای روحتان رسیده باشیدوگرنه درآن دنیا هم....

دیگه عرضی ندارم.

چطوری دلشون میاد بااحساسات جوون مردم بازی کنن؟؟!!!:دی

کلی با ذوق رفتم بخونم،ببینم چی نوشته!!بعدمیبینم سرکاری بوده!!!

اصن همه مردم آزار شدن،دیگه به هیچکی نمیشه اعتمادکرد:دی


پ.ن:سفارش امام صادق(علیه السلام)

امام صادق علیه السلام به صفوان می‌فرمایند:

زیارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن ، به درستی که من چند چیز برای خواننده آن تضمین می‌کنم :

1 - زیارتش قبول شود.

2 - سعی و کوشش او مشکور باشد.

3 - حاجات او هر چه باشد از طرف خداوند بزرگ برآورده شود و ناامید از درگاه خدا برنگردد .

محرم

منزلگه عشاق دل آگاه حسین است
بیراهه نرو ساده ترین راه حسین است
از مردم گمراه جهان راه مجویید
نزدیکترین راه به الله حسین است

فرارسیدن ماه محرم تسلیت باد

پ.ن:یک شنبه امتحان فیزیک دارم!!!بعدعاشورا تاسوعاهم امتحان مدار!!!!!

من نمیدونم کی اینا رو استادکرده!!!!خب امتحانا رو میزاشتن واسه بعدعاشورا دیگه:/

آدم نه میتونه به مراسم ها برسه،نه وبلاگش:/

پ.ن:اعصاب ندارم:(

8/14

امروز باز دوباره یه سررفتیم همایش انجمن ها!!!

بچه های زیست شناسی یکی از دوستاموشکنجه روحی روانی کردن:دی

داشتن یه کبوتر رو تشریح میکردن!!خیلی صحنه بدی بود!!ما که وانستادیم!

ولی یه لحظه برگشتم دوستمو دیدم!میبینم رنگش پریده!!

بهش میگم،فائزه چی شدی یهو؟؟!!!!! اصن نمیتونست حرف بزنه!!(فک نمیکردم اینقدردل نازک باشه)

سریع رفتم یه لیوان شربت واسش آوردمو! زود بردمش بیرون!

تازه میخواست بره ازش خون بگیرن! ببینه گروه خونی اش چیه!!!نمیدونید چه سلیته بازی درآورد:دی

فقط سه قطره خون از انگشتش اومدا!!!!!یه کولی بازی درآورده بودکه انگارخمپاره خورده:دی

بعدرفتیم تریا واسه ناهار!!یکی از دوستام اونجا بود،تافهمیدمیخوام برم کتابخونه سریع کتاباشو انداخت به ما.که من ببرم پس بدم کتابا رو!!(همینه دیگه!!آدمِ تنبل که شاخو دُم نداره:دی).یکی ازکتابای که دستش بود!

کتاب"ارمیا"بود!!منم کتابای خودمو که پس دادم!"ارمیا"رو گرفتم!!(یه چیزعجیب!شمامیدونستیدارمیا اسم پسره؟؟!!!!!!!!!!من فک میکردم اسم دخترباشه:دی)

ازکتابخونه که برگشتم یه بارون شدیدی گرفته بودکه نگووووووو!!یکی از دوستام صبحی هی میگفت کفشام کثیفِبهش گفتم:بیا اینقدرگفتی کفشام کثیف خدا واست بارون فرستاد!!بدو بدو پاهاتو بزن تو آبای جوب!کفشات تمیس شه!!:دی)

همینطوری که داشتیم میرفتیم رسیدیم به ایستگاه صلواتی  دانشگاه(مکان موردعلاقه من:دی)

چای دارچین ،تو اون بارون شدید،عجیب چسبید بهم[رضایت]

وقتی رسیدم نمازخونه دانشکده مون،ازچادرم داشت آب میچکید!!اینقدرخیس شده بودم!دوستم رفت کلاسش، من که کلاس نداشتم موندم تو نمازخونه داشتم همین "ارمیا"رو میخوندم!بعدِنیم ساعت دوستم اومده نمازخونه!یه ساعت نشسته به حرف زدن!!!بهش میگم پاشوبروکلاست دیگه!میگه:بیخیال!!!اگه استادگیردادمیگم نمازبودم!!!بهش میگم:آره.لابدمیگی نماز جعفرطیار داشتم میخوندم که اینقدطول کشیده!!والا

پ.ن:خسته ام:دی




رقابت بین انجمن ها

امروز بچه های انجمن علمی (همه رشته ها)مسابقه داشتن!!چقدم شلوغ بود!!اصن جانبود راه بری!!

هرکدوم از انجمن ها کارایی رو که تواین مدت انجام داده بودن  واسه نمایش گذاشته بودن!!

بعدبهترین انجمن رو انتخاب میکردن!پارسال بچه های گروه ما(مهندسی کامپیوتر)رتبه آوردن!

خداکنه امسال هم بچه های ماببرن،هرچند من نبودم !!(تویکی ازپستاگفتم جلسه گذاشتن بودن!واسه همین مسابقه بود!که من نرفتم)

طبقه پایین دانشکده معماری همیشه واسه همین جور مراسم هاس!!

بچه هاخیلی زحمت کشیده بودن!واقعن جذاب بود!!همه ی گروه ها!!!

ولی بنظرمن انجمن روانشناسی ازهمه جذابتر بود:دی

کارای انجمن ها:ساخت ربات،موشک,شعر،سوسک کشتن!!،روانشناسی رنگ ها،گروه خونی های مختلف،هلال احمر،طرح جمع آوری پول واسه رفتن به کربلا،مسابقه دقت،مسابقه تمرکز،پل ماکارونی،طراحی بازی های کامپیوتری،نجوم،مسابقه شعر،کوررنگی،نمایشگاه کاریکاتور،آشنایی با داروهای گیاهی وآنالیزمگس،عقرب و......

در ادامه مطلب.....


ادامه نوشته

لوازم التحریرما!


این حکایت حال الانِ منه!!!:دی

یه هفته س خودکارم تموم شده!هر وقت میرم سرکلاس یادم میوفته خودکارندارم!!

مثل این گداها همش دارم،خودکار گدایی میکنم:دی

امروزبالأخره رفتم خودکارخریدم!!!

:/

تو خونه نشستم دارم کتاب میخونم!!!!

مامانم از جلوم رد شده!!میگه:"اگه دنیا رو آب ببره،تو عین خیالتم نیست!!!خوش بحالت!راحت یه 200سالی عمرمیکینی!!!!!!!"

من:/

مامانم:))

سازمان حمایت از کودکان:))))))

کانون

 

خانوم مهنّس هستم!! از صال اول ابتدایی عظو کانون بودم!!!


+پ.ن:قرار بودجمعه با دختردایی ام بریم خونه مادربزرگم!!که جمعه آزمون کانون داشت:(

مهندسِ خودشیرین:دی

یه استاد مدار داریم،خیلی استادخوبیه.تو این ترم ایشون بهترین استادمونن!!

البته تعریفشو از بچه ها زیاد شنیده بودم!!!

چندروز پیش رفتم وبلاگش!یه پست گذاشته بود که اگه انتقادی دارین بگین!!!

حالا ببینین.من چی زدم  واسش!!!

یعنی پاچه خواری!!دیگه تا چه حد!!!


مهندس!!!
دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۲ ۱۳:۵۸
انتقاد؟؟؟!چی هس اصن؟؟!!!
بنظرمن که هم کلاساتون هم شیوه ی تدریس.ونحوه ی برخوردتون با دانشجو ها عالیه.
پاسخ: بابا، مهندس...
شما فامیلت رو بگو تا نمرتو از همین الان وارد کنم.

72/8/7

رفتم تو 20سالگی!!!همین!


پیرشدیم رفت!!

ننه اون عصای منو بده!! عه وا عینک مو کجا گذاشتم!

دندون مصنوعی های منو کسی ندیده؟حواسم ندارم که!!

[آیکون ِمن درحالی که افسردگی گرفتم]

شوخی!!

برنامه نویسی!

استادمون داشت توضیح میداد که یه برنامه با قابلیت"مرتب سازی حبابی"بنویسیم!

مثال زد.گفت:مثلافرض کنید8هزارتاشماره داریم.میخوایم80هزارتوشو برداریم!!!!!

یعنی سوتی داد تو حدالمپیک!!هیچکی هم متوجه نشد!اینجا بودکه فهمیدم اصن تو کلاس کسی گوش نمیده!

یا لاقل با دقت گوش نمیده!!!!!!!

استادبرنامه نویسی مون اخلاقش خوبه!امامتأسفانه شیوه ی تدریسش زیادجالب نیست .البته نمیدونم شایدم من خوب نمیخونم یا توقع ام بالاست!!!!

تاالان حتی یه برنامه هم به عنوان مثال واسمون ننوشته!!بعد تمرین داده بهمون یه برنامه بنویسیم که فقط5خط صورت سوالشه!

الان یه ساعتِ دارم فقط صورت سوالشو میخونم و روش فکر میکنم که ببینم اصن چی میخواد!!!!!!!!

عاخه این انصافه؟؟؟!حالا گفتن دانشجو!ولی خب استادمحترم شما لاقل یه چیزی سرکلاس بگو!که ما بریم بجویمش!!!

+یه برنامه واسش فرستادم.7تا اِرور داشت!!!!!!فک کنم استادمون بعداز دیدنش روح عمه مو شاد کنه!!!

البته ناگفته  نمونه،با این وضع تدریسش همینم ازسرش زیادی بود:دی

بقیه که اصن ننوشتن!!ایعنی تا این حد بچه های کلاسمون فعالن!!!

+پ.ن:صبح بعداذون،اینجا نم نم بارون میومد.منم بعدنماز دیگه نخوابیدم پالتومو پوشیدم رفتم تو حیاط یکم قدم زدم!!!خیلی سرحال شدم.بعدم باانرژی رفتم کلاس.

                     

شنبه.

سختترین روزهفته واسه من روزای شنبه اس!!!!!!

ازصبح زودبایدبرم دانشگاه تا19:30!تازه الانم بایدبیشینم برنامه فردا رو بنویسم.

ظهری رفتم اتاق سایت دانشگاه که برنامه رو تو همون2ساعتی که واسه ناهارونمازقت داشتم بنویسم!

ولی برنامه ویژال تو کامپیوترهای دانشگاه نصب نبود! لپ تاپمم نبرده بودم! واسه همین الان خیلی کار دارم.

+پ.ن:امروز خوابیدن با چشمای باز رو ،سر کلاس مدار تجربه کردم.واقعن خسته بودم.

البته همه خسته بودن!به استادگفتن:"خسته نباشید"که یعنی درسو تمومش کن دیگه!!!

استادمونم گفت مگه نگفتم من به این کلمه حساسم!!!حالاکه گفتین تا4 توکلاس نگه تون میدارم!!!

تا3:45نگه مون داشت!!!!!!

+پ.ن:بعداز سایت رفتم نمازخونه.عجیب خوابم گرفته بود:دی.

دوستم میگه:پاشو!!!استاد الان میره سرکلاس!ماباید با استادبریم کلاس!

منم توعالم خوابوبیداری گفتم:چه معنی  اره اصن دانشجو همزمان با استادبره سرکلاس!!!!

دانشجو باید بعدِ استاد بره کلاس!

+پ.ن:استاد مدارمنطقی گفت واسه دوشنبه امتحان داریم!!میدونم وقتی اسم امتحان میاد استرس دارین.

اما اونی که خونده کمتراسترس داره واونی که نخونده بیشتر استرس داره.

بعد یکی از بچه ها کلاس خیلی جدی گفت:نه.استاد اونی که نخونده،نخونده دیگه. استرسِ چی داره؟؟!!ما که استرس نداریم:دی

+پ.ن:یکی بیاد به دادِ من برسه!!!!!بیاد به دوستام بگه گوشی وسیله بازی نیست!!!

ای خدا!!! از بس که همیشه گوشیم دست دوستامِ دارن بازی میکنن.هروقت لازمش دارم میزنه باتری ندارید!!!

+پ.ن:امروز دو تا ازبچه های کلاس که سیّدبودن به همه عیدی دادن!

مهمونی های ما اینگونه میگذرد

معمولن روزای تعطیل ما میریم،خونه مادربزرگم!!بقیه فامیل هم میان اونجا!!(تِلِپ میشیم اونجا:دی)

بعضی وقتا هم بقیه میان جای ما،یا ما میریم خونه دایی هام!!خلاصه اصلِ کار اون تِلِپ شدنس که سرجاشه!!

داریم اسم فامیل بازی میکنیم!!!

(منو دختر دایی ام تو یه گروه)(دایی مو پسردایی ام تو یه گروه)

رسدیم به حرف"گ"!!! دایی ام ماشین از"گ"نوشته:گاری!!!!!!!!!

هرچی هم بهش میگیم قبول نیست،گوش نمیده.مام قبول کردیم.امتیاز گرفت

حالا از"ف" ما نوشتیم ماشین"فرقون"!!دایی ام اینا میگن قبول نیست!!!

هرچی هم میگم بابا من الان خودم.ماشینم فرقونه.الان تو پارکینک پارکش کردم.گوش نمیدن:دی

چطور گاری ماشینه!فرقون ماشین نیست؟؟؟!!

دایی ام میگه گاری چهارتاچرخ داره!پس ماشین محسوب میشه!ولی فرقون یه چرخ داره.پس ماشین نیست!!

یعنی تو زندگی ام تا بحال به این حد قانع نشده بودم.

رنگ از"ر"!!!:رنگِ روغنی .دارم؟؟؟؟عایا؟؟؟؟؟!!!!!!!

اصن با مردا نمیشه بازی کرد!!همش تقلب میکنن:دی

عیدغدیر

عیدتون مبارک


+پ.ن:یکشنبه ساعت17:30انمیشنِ"منِ شرور"از شبکه دو پخش میشه!!

اینم واسه دوستانی که ندیده بودن این  کارتونو.برین ببین!دعاشم واسه من بکنید:دی

+بعدن نوشت:هعی وایِ برمن!!!تاریخ کارتن رو اشتباه گفتم همین امروز داره!!!!

باشد که موردعفو دوستان قرارگیرم